دیده تا نور جمالش دیده است
در نظر ما را چو نور دیده است
چشم ما روشن به نور روی اوست
خوش بود چشمی که نورش دیده است
دل هوا دارد که پیوندد به او
گوئیا از جان خود ببریده است
تاخبر یابد از او جان عزیز
از همه یاران خبر پرسیده است
عشق مست است و حریف بزم ماست
عقل مخمور و ز ما رنجیده است
عاشق یک روی می دانی که کیست
آنکه سر از غیر او پیچیده است
نعمت الله نیک داند عاشقی
مدتی شد تا همین ورزیده است