" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣١٨: دلبر سرمست ما یار خوشی نوخاسته است

دلبر سرمست ما یار خوشی نوخاسته است
دل به عشقش ازسرهردوجهان برخاسته است
آفتاب از شرم رویش رو نهاده بر زمین
مه به عشق ابرویش همچو هلالی کاسته است
زاهدان را زهد بخشیدند وما را عاشقی
هرکسی را داده اند چیزی که او خود خواسته است
سایه سروسهی گر برزمینی کج فتد
کج نماید در نظر اما به قامت راسته است
در خرابات مغان مستیم وجان می بدست
نعمت الله مجلس رندانه ای آراسته است