با آفتاب حسنش مه نزد او هلالی است
هر ذره ای که بینی او را ازو جمالی است
هرمختصر که بینی او معتبر بزرگی است
نقصی اگر بیابی آن نقص هم کمالی است
جائی که جز یکی نیست مثلش چگونه باشد
در آینه از آن رو تمثال بی مثالی است
گیتی نمای ساقی است هر ساغری که نوشم
عینی که دیده بیند سرچشمه زلالی است
او آفتاب تابان عالم همه چو سایه
غیرش مخوان که غیرش نزدیک ما خیالی است
عشق است جان عالم جانم فدای جانان
جانی که عشق دارد آن جان بی زوالی است
امروز یار ما شو بگذر ز دی و فردا
باحال نعمت الله اینها همه محالی است