جان ما با ما در این دریا نشست
یار دریا دل خوشی با ما نشست
از سر هر دوجهان برخاست دل
بر در یکتای بی همتا نشست
در خرابات مغان ما را چو یافت
مجلسی خوش دید خوش آنجا نشست
چو سردار فنا دار بقاست
بر سر دار آمد و از پا نشست
ما و ساقی خوش به هم بنشسته ایم
خوش بود با مردم دانا نشست
زاهد مخمور زیر افتاد وشد
عاشق مست آمد وبالا نشست
سید ما نور چشم مردم است
لاجرم بر دیده بینا نشست