" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٥٦: دوش رفتم در خرابات مغان رندانه مست

دوش رفتم در خرابات مغان رندانه مست
دیدم آنجا عارفان وعاشقان مستانه مست
جوشش مستی فتاده در نهاد خم می
جان و دل سرمست گشته ساغر و پیمانه مست
جام می در داده ساقی خاص وعام مجلسش
آشنایان مست از آن یکجرعه و بیگانه مست
عاقل فرزانه دیدم مست جام عشق او
درخیال روی خوبش عاشق دیوانه مست
زاهدان از عشق او در کنج خلوت درخروش
در هوایش صوفیان درگوشه کاشانه مست
عود جان در مجمر سینه به عشق بوی او
سوخته بر آتش دل عاشق مستانه مست
در هوای آفتاب روی او یکسان شده
جمله ذرات وجود از عاشق فرزانه مست
کعبه در وی گشته حیرات بتکده مدهوش او
صومعه نالان ز عشقش آمده، میخانه مست
در میان عارفان دیدم نشسته سیدی
خوش گرفته در کنار جان خود جانانه مست