" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٥٧: نوش بادا مرا شراب الست

نوش بادا مرا شراب الست
که از آن باده گشته ام سرمست
در دلم عشق و درنظر ساقی
درسرم ذوق و جام می بر دست
پرده از رخ گشود شاهد غیب
دل ما را به زلف خود در بست
جان به جانان ما وصالی یافت
قطره ما به بحر ما پیوست
گر ترا عقل هست ما را نیست
ور ترا عشق نیست ما راهست
ای که پرسی دوای درد از ما
دردمندیم واین دوا درد است
بشنو از سید این روایت عشق
تاکی آخر سخن ز عالی و پست