عقل را در مجلس عشاق ینگی هست نیست
عاشق دیوانه را از ننگ ننگی هست نیست
صبغة الله می دهد این رنگ بی رنگی ما
خوشتر از بیرنگی ما هیچ رنگی هست نیست
عاقلان با یکدگر دائم نزاعی می کنند
عاشقان را باخود وبا غیر جنگی هست نیست
زاهد مخمور مستان را ملامت می کند
بی تکلف همچو او بی عقل دنگی هست نیست
بی خیال روی او نقشی نبیند چشم ما
بی هوای عشق او در کوه سنگی هست نیست
دل به دریا داده ایم و آبروئی یافتیم
در محیط عشق او جز ما نهنگی هست نیست
پادشاهان جهان بسیار دیدستم ولی
همچو آن سلطان تمر سلطان لنگی هست نیست
عاشقانه در میان ماه رویان جسته ایم
مثل آن معشوق سید شوخ و شنگی هست نیست