" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٣٨٠: در این دریا بجز ما آشنا نیست

در این دریا بجز ما آشنا نیست
به نزد آشنا خود غیر ما نیست
گمان کج مبر بشنو ز عطار
هرآن کو درخدا گم شد خدا نیست
حباب و موج و دریا هر سه آبند
جدایند ازهم و از هم جدا نیست
نه قرب است و نه بعد آنجا که مائیم
مگو آنجا کجا آنجا که جا نیست
فنا شو از فنا واز بقا هم
فقیران را فنا و هم بقا نیست
وجود این وآن نقش خیالی است
حقیقت جز وجود کبریا نیست
حریف دردمند درد نوشیم
از این خوش تر دل ما را دوا نیست
اگر گوئی همه حق است حق است
وگر خلقش همی خوانی خطا نیست
چو سید نیست شو از هست و از نیست
چو تو خود نیستی هستی تو را نیست