یک قدم از خویش بیرون نه که گامی بیش نیست
دامن خود را بگیر و پس مرو ره پیش نیست
گر هوای عشق داری خویش را بی خویش کن
کاشنای عشق او جز عاشق بی خویش نیست
بر امید وصل عمری بار هجرانش بکش
چون گلی بی خار نبود نوش هم بی نیش نیست
گوهر رازش ز درویشان دریا دل طلب
زان که غواص محیطش جز دل درویش نیست
دم ز کفر و دین مزن قربان شو اندر راه عشق
کاندر آن حضرت مجال کفر و دین وکیش نیست
طالبا گر عاشقی از دی وفردا درگذر
روز امروز است وعاشق مرد دوراندیش نیست
بیش از این از سیم وزر با نعمت الله دم مزن
کاین زر زیبای تو جز زرد روئی بیش نیست