رند سرمستی ز پا افتاد و رفت
سربه پای خم می بنهاد و رفت
بی خیانت او امانت را سپرد
عاشقانه جان به جانان داد و رفت
گندم و جو کاشت خرمن گرد کرد
داد خرمن را همه بر باد و رفت
شد مجرد خرقه را اینجا گذاشت
ماند این دنیای بی بنیاد و رفت
هرکه او با ما در این دریا نشست
درمحیط بی کران افتاد ورفت
گرچه بسیاری غم هجران کشید
وصل او چون یافت شد دلشاد ورفت
لطف سید بنده خود را نواخت
بنده شد از لطف او آزاد و رفت