" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤٣٤: راز دل عشاق به هرکس نتوان گفت

راز دل عشاق به هرکس نتوان گفت
این گوهر عشق است بگفتن نتوان سفت
در صومعه یک دم نتوانیم نشستن
برخاک در میکده صد سال توان خفت
مردانه قدم بر سر هستی بنهادیم
زین به لگدی بر سر هستی نتوان کفت
گر دست دهد دولت جاروب بیابم
خاشاک خودی از ره توحید توان رفت
گفتم سر زلفش که مگر مشک ختایی
پیچید بخود ز این سخن و نیک برآشفت
جام است پر از باده و ما مست وخرابیم
هرگز نبرد زاهد مخمور ز ما مفت
بشنو سخن سید من کز سر ذوق است
خود خوشتر از این قول که گفته نتوان گفت