تا که سودای خیالش در سویدا جا گرفت
چون سر زلفش وجودم مو به مو سودا گرفت
در هوایش چون بنفشه ما ز پا افتاده ایم
نرگسش عین عنایت از سرما وا گرفت
چشم ما بر پرده دیده خیالش نقش بست
خوش نگاری لاجرم در دیده ماجا گرفت
روضه رضوان نجوید میل جنت کی کند
هرکه در میخانه ما همچو ما مأوا گرفت
مابه جاروب مژه خاک درش را رفته ایم
گرد خاک آن در او دامن ما را گرفت
آب چشم ما بهر سو رونهاده می رود
لاجرم از آب چشم ما جهان دریا گرفت
سید ما گر جفائی می کند ما بنده ایم
بندگان را کی رسد به شاه بی همتا گرفت