تاکه سودای خیالش در سویدا جا گرفت
چون سر زلفش وجودم مو به مو سودا گرفت
ازبلای عشق آن بالا نمی نالیم ما
مبتلائیم از بلا این کار ما بالا گرفت
موج دریا می رسد ما را به دریا می کشد
اختیاری نیست ما راکی بود بر ما گرفت
عاشق مستیم اگر گفتیم اناالحق دور نیست
مرد عاقل چون کند بر عاشق شیدا گرفت
در خرابات فنا خوش گوشه ای بگزیده ایم
گر بقا خواهی همین جا بایدت مأوا گرفت
آب چشم ما به هر سو رونهاده می رود
لاجرم گرد وجود ما همه دریا گرفت
هرکسی دستی زده بر دامن صاحبدلی
نعمت الله دامن یکتای بی همتا گرفت