عمر بی او که بر سرآری هیچ
جان که بی عشق او سپاری هیچ
همه عالم عدم بود بی او
به عدم می روی چه آری هیچ
هر خیالی که نقش می بندی
گرنه آن نقش او نگاری هیچ
یار کز جور یار بگریزد
باشد آن یار هیچ و یاری هیچ
عشق می بازم و جام می می نوش
به از این کار کار داری هیچ
دولت وصل او دمی باشد
آن دم ارضایعش گذاری هیچ
نعمت الله حریف و رندان مست
گر تو بیچاره در خماری هیچ