" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤٦١: مده باد هوا جان خویشتن بر باد

مده باد هوا جان خویشتن بر باد
بنوش جام شرابی که نوش جانت باد
بیا به خلوت میخانه فنا بنشین
چه می کنی تو در این خانقاه بی بنیاد
هزار جان عزیزم فدای غم بادا
که خاطرم ز غم عشق می شود دلشاد
دلم ز دست بیفتاد و در سر زلفش
اسیر گشت چه چاره کنم چنین افتاد
دمی که بی می و معشوق می رود باد است
دریغ عمر عزیزت که می رود بر باد
درم گشاد و گشادم از این در است که او
دری نماند که آن در به روی ما نگشاد
به جان سید رندان که از سر اخلاص
غلام خدمت اوئیم و بنده آزاد