ترک سرمستم دگر باره کلاهی کج نهاد
ملک دل بگرفت و خان و مان ما بر باد داد
پیش سلطان داد بتوان خواستن از دیگران
چونکه او بیداد باشد از که خواهم خواست داد
عقل سرگردان ز پا افتاد و عشقش در ربود
همچو مخموری به دست ترک سرمستی فتاد
در چمن سرو سهی چون دید آن بالای او
سر به پای او فکند و پیش او برپا ستاد
خوش در میخانه ای بر روی ما بگشوده اند
بس گشایش ها که ما را رو نموده زاین گشاد
در خرابات مغان رندی که نام ما شنید
سرخوشانه پای کوبان رو به سوی ما نهاد
گر کسی گوید که سید توبه کرد از عاشقی
حاش لله این نخواهم کرد و این هرگز مباد