" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤٧٩: خرابات است و خم در جوش و ساقی مست و ما بیخود

خرابات است و خم در جوش و ساقی مست و ما بیخود
سر از دستار نشناسیم و می از جام و نیک از بد
حضور باده نوشان است و رندان جمله سرمستند
نمی یابم کسی مخمور اگر یک بینم و ور صد
اگر شمعی ز دل گرمی بپیچد از هوایش سر
روان از آتش غیرت کشیدش تیغ و بر سر زد
ز آب و خاک میخانه مرا ایجاد فرمودند
زهی جام و زهی باده زهی موجد زهی موجد
در آن سرحد که جان بازند ما آنجا وطن داریم
که دارد عشق همراهی که می آید بدان سرحد
گذر فرما به خاک ما زیارت کن دمی ما را
که نور روی ما روشن توان دیدن درآن مرقد
صراط مستقیم من طریق نعمت الله است
به عمر خود نمی گردم سر موئی ز راه خود