" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٤٨٦: بود و نابود در نمی گنجد

بود و نابود در نمی گنجد
مایه و سود در نمی گنجد
ای گوئی مرا وجودی داد
خوش برو جود در نمی گنجد
آتش عشق عود دل را سوخت
بعد از این عود در نمی گنجد
ساقی اینجا کجا و مطرب کو
ساغر و رود در نمی گنجد
چند گوئی که خوش همی سوزم
آتش و دود در نمی گنجد