اگر مه روی من روزی نقاب از رخ براندازد
چو ذره آفتاب جان به پای او سراندازد
اگر شهباز عقل کل کند پرواز در کویش
ندیده همچنان جز وی که از حیرت پراندازد
حجاب دیده مردم خیال پرده وهم است
جمال او نماید رو، حجابش گر براندازد
اگر سلطان عشق او به ملک دل فرود آید
ندای غارت جان ها روان در کشور اندازد
کند معدوم را موجود از الطاف جود خود
اگر از گوشه چشمی نظر بر منظر اندازد
تجلی صفاتش را مظاهر در ظهور آرد
ولی چون ذات بنماید عدم بر مظهر اندازد
به چشم مردمی یاری که روی سیدم بیند
نخواهد تا نظر باری به روی دیگر اندازد