ترا اهل نظر خوانم گرت منظور او باشد
نظر باز خوشی باشی چو منظورت نکو باشد
خیالش نقش می بندم به هر صورت که پیش آید
کجا غیری توان دیدن چو هر چه هست او باشد
ز آب چشم ما دائم بود خوش روی ما تازه
چه خوش روئی که پیوسته چو ما با آبرو باشد
بیا و خرقه خود را به آب می نمازی کن
چو جان ما گرت میلی بسوی شستشو باشد
در آن حضرت که از غیرت نگنجد غیر او غیری
چه جای این و آن دارد چه قدر ما و تو باشد
خرابات است و ما سرمست و ساقی جام می بر دست
نیاید عقل اگر آید مگر خواجه دلو باشد
بیا از نعمت الله جو مرادی را که می خواهی
که کام دل از او یابی ترا گر جستجو باشد