" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٥٧٨: ترک سرمستی مرا دامن کشانم می کشد

ترک سرمستی مرا دامن کشانم می کشد
باز بگشوده کنار و در میانم می کشد
درکش خود می کشد ما را به صد لطف و کرم
گه چنینم می نوازد گه چنانم می کشد
کی کشد ما را، چو لطفش می کشد ما را به ناز
عاشق مست خرابم کشکشانم می کشد
از بلای عشق او چون کارما بالا گرفت
از زمین برداشته بر آسمانم می کشد
می کشم نقش خیالش بر سودا چشم خود
زانکه این نقش خیال او روانم می کشد
جذبه او می رسد خوش می کشد ما را به ذوق
در کشاکش اوفتادم چو دوانم می کشد
نعمت الله جمله عالم را بسوی خود کشید
جان فدای او که عشق او به جانم می کشد