به عشق چهره لیلی دل بیچاره مجنون شد
به بوی سنبل زلفش دماغ عقل مفتون شد
چو بلبل در گلستان سر زلفش همی نالم
از آن دم کز غم عشقش دلم چون غنچه پرخون شد
همی گویم که درد دل به وصل او دوا سازم
ولی می بینم ز هجرش که درد دیگر افزون شد
سرزلف سیه دیدم شدم شیدا و سودائی
ندانم تا دل مسکین در آن دام بلا چون شد
برو ای عقل از عاشق مجو رای خردمندی
که عشقش در درون آمد ز خلوت عقل بیرون شد
بیاور ساقیا جامی که مستم توبه بشکستم
بگو مطرب نوائی خوش که لیلی یار مجنون شد
چرا گوئی دل از دستت نباید داد ای سید
مکن عیب من بی دل که کار از دست اکنون شد