" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦٣٩: ترک عشقش ملک دل بگرفت و غارت می کند

ترک عشقش ملک دل بگرفت و غارت می کند
حاکم است و پادشاهانه امارت می کند
می کند ویران سرای عقل و بیخش می کند
آنگهی از لطف خود آن را عمارت می کند
جان فروشی می کند دل بر سر بازار عشق
سود می یابد درین سودا تجارت می کند
هر که درد درد عشق او به درمان می دهد
بی خبر در دین و در دنیا خسارت می کند
عشق سرمست است و در کوی مغان دارد وطن
می زند خوش چشمکی ما را اشارت می کند
خلوت ما قبله حاجات سرمستان بود
هر کجا رندی است می آید زیارت می کند
نعمت الله سرخوش است از عشق می گوید سخن
عقل کل تحسین این لفظ و عبارت می کند