حق است دین سید و دین من این بود
برهان واضح است و دلیل مبین بود
گفتم که من همینم و معشوق من همان
دیدم که اوست آنکه همان و همین بود
او نور آسمان و زمین است نزد ما
روح تو آسمان و تن تو زمین بود
در ذره آفتاب جمالش نموده رو
بیند کسی که دیده او خرده بین بود
حق را به خلق هر که شناسد نه عارف است
حق را به حق شناس که عارف چنین بود
آئینه خداست دل پاک روشنم
زان رو بود که لایق آن آفرین بود
هر صورتی که نقش کنم بر ضمیر خویش
نقش خیال صورت نقاش چین بود
نقد خزانه ملک است این امانتم
بسپارمش به دست کسی کو امین بود
والله به جان سید مستان که همدمم
جام می است تا نفس واپسین بود