" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٦٩٣: جان بی جانان تن بی جان بود

جان بی جانان تن بی جان بود
خوش نباشد جان که بی جانان بود
کنج دل گنجینه عشق وی است
آن چنان گنجی درین ویران بود
چشم ما بسته خیالش در نظر
روشنی دیده ما آن بود
آفتاب است او و عالم سایه بان
این چنین پیدا چنان پنهان بود
دل به دریا ده بیا با ما نشین
زانکه اینجا بحر بی پایان بود
دو نماید صورت و معنی یکی است
موج و دریا نزد ما یکسان بود
نعمت الله در خرابات مغان
دیدم و ساقی سرمستان بود