آب چشم ما به هر سو می رود
گر به چشم ما نشینی خوش بود
چشم ما تا دید روی او به خواب
بی خیالش یکزمانی نغنود
این نصیحت گوش کن می نوش کن
با خمار افتد هر آن کو نشنود
عشق سلطان است و تخت دل گرفت
عقل مسکین چون کند گر نگرود
تخم نیکی کار و بدکاری مکن
هر که کارد هر چه کارد بدرود
عاشق رندی که او سرمست ماست
از در میخانه ما کی رود
نعمت الله در خرابات مغان
هر که بیند در پی او می رود