" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٧٢٦: هر کجا صاحب جمالی رو نمود

هر کجا صاحب جمالی رو نمود
روی او دیدم چو برقع برگشود
دیدمش در آینه عین العیان
آینه او بود و در وی می نمود
آفتاب خاطرم تا روشن است
ذره ای بی مهر او هرگز نبود
هر چه موجود است از جود وی است
خود کجا موجود باشد بی وجود
ساجد و مسجود نزد ما یکی است
سجده می کن تا ببینی در سجود
دوش رفتم در خرابات مغان
ساقی سرمست دیدم یار بود
نکته های عارفانه سیدم
خود بخود می گفت و از خود می شنود