بیا که مجلس عشق است و طالع مسعود
بیا که نوبت وصل است و وقت گفت و شنود
بیا که مطرب عشاق ساز ما بنواخت
بیا که ساقی وحدت سر سبو بگشود
بیا و جان عزیزت بیار در مجلس
که نقل مجلس ما غیر جان نخواهد بود
بیا و کشته ما باش تا شوی زنده
بیا و بنده ما باش و خواجه مودود
بیا و جبه و دستار عقل را بفروش
که پیر میکده عشق این چنین فرمود
بیا که از لب ساغر حیات می ریزد
بیا که از دم مطرب همی بسوزد عود
رسید عشق ز خمخانه قدم سرمست
به یک کرشمه دل از دست عالمی بربود
کشیده بر کتب دل که ما محب توایم
نوشته بر ورق جان که ای مرا مقصود
بیا که میر خرابات نعمت الله است
بیا که اول صبح است و عاقبت محمود