" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٧٥٢: نقشی است خیالش که به هر دست برآید

نقشی است خیالش که به هر دست برآید
دستی که از آن نقش بگیرد بسرآید
نقاش بهر لحظه کشید نقش خیالش
آن نقش رود باز به نقش دگر آید
در نور رخش شاهد معنی بنماید
هر صورت خوبی که مرا در نظر آید
پرسی خبری از دل و دل بی خبر از عشق
وز بی خبر ای یار بتو کی خبر آید
ساقی در میخانه گشاده است به رندان
کو عاشق مستی که ازین خانه در آید
بگذشت شب و ماه فرو رفت ولیکن
امید که صبح آید و خورشید برآید
صد نعره برآید ز دل عاشق سرمست
گر مطرب ما گفته سید بسراید