" rel="stylesheet"/> "> ">

شماره ٧٦٠: عقل چندانکه خود بیاراید

عقل چندانکه خود بیاراید
در نظر هیچ خوب ننماید
خاکساری است آبرویش نیست
با دم سرد باد پیماید
بسته او مشو که حیف بود
کار عشق ز عقل نگشاید
کشته عشق شو چو زنده دلان
گر ترا عمر جاودان باید
هر که با عاشقی شود همدم
از دم او دمی بیاساید
به عدم عالمی رود ز وجود
به وجود جدید باز آید
نعمت الله جان به جانان داد
خوش بود گر قبول فرماید