گر در طلب اوئی ناگه ببرت آید
ورد گرد درش گردی او در بتو بگشاید
گر آینه روشن اندر نظرش آری
تمثال جمال او در آینه بنماید
آن به که تو عمر خود در عشق کنی صرفش
چون عمر عزیز تو پیوسته نمی پاید
ای عقل تو مخموری ما عاشق سرمستیم
در مجلس سرمستان وعظ تو نمی باید
در هر چه نظر کردم چون اوست که می بینم
اقرار به او دارم انگار نمی شاید
تا نور جمال او در دیده ما بنمود
نوری بجز آن نورش در دیده نمی آید
گفتار خوش سید هر کسی که بخواند خوش
آن بزم ملوکانه مستانه بیاراید