عین او در عین اعیان شد پدید
آنچنان پنهان چنین پیدا که دید
آفتاب است او و عالم سایه بان
چتر شاهی بر سر عالم کشید
جامی از می پر زمی بستان به نوش
این سخن از ما به جان باید شنید
در هوای یوسف گل پیرهن
همچو غنچه جامه را باید درید
لطف او آئینه گیتی نما
از برای حضرت خود آفرید
ما حباب و عین ما آب حیات
نوش کن جامی به گو هل من مزید
سید ما از جمال بر کمال
می نماید هر زمان حسنی جدید