عاشق آن است که معشوق به جان می جوید
می رود بی سر و پا گرد جهان می جوید
همچو مجنون همه جا لیلی خود می طلبد
همه لیلی نگرد و ز همگان می جوید
می کند دلبر سرمست مرا دلجوئی
بی تکلف دل من نیز چنان می جوید
عارف از اول و آخر چو خبر می یابد
ظاهر و باطن و پیدا و نهان می جوید
هر کسی آنچه طلب می کند ار داند باز
دامن خویش به دست آرد و آن می جوید
رسته از نام و نشان نام و نشان جوید نه
رسته از نام و نشان نام و نشان می جوید
نعمت الله ز خدا از سر اخلاص مدام
صحبت ساقی سرمست مغان می جوید