مکن دلیر نگاه آن بیاض گردن را
            به تیره شب مکن اندوده صبح روشن را
         
        
            ز کوه غم دل و دست گشاده را غم نیست
            که سنگ، بار نگردد به دل فلاخن را
         
        
            دلیل جوهر ذاتی است با ضعیفان خلق
            که تیغ تیز رباید ز خاک سوزن را
         
        
            نکرده سیر دل و چشم خوشه چینان را
            به خانه نقل مکن زینهار خرمن را
         
        
            گناه ماست شب وصل اگر بود کوتاه
            کند به موسم حج کعبه جمع دامن را
         
        
            به کفر و دین شده ام از صفای دل یکرنگ
            که رنگ ظرف بود آبهای روشن را
         
        
            میان قهر خدا و عدو مشو حایل
            به انتقام الهی گذار دشمن را
         
        
            چنان ز چشم بد خاکیان هراسانم
            که میل می کشم از آه، چشم روزن را
         
        
            کشید هر که ز خصم انتقام خود صائب
            ز انتقام خدا امن کرد دشمن را