ازان دو سلسله عنبرین گره بگشا
            ز کار شهپر روح الامین گره بگشا
         
        
            میان اگر نکنی باز، اختیار از توست
            به حق خنده گل کز جبین گره بگشا!
         
        
            گرهگشای کریمان، کف سؤال بود
            ز کار خرمنم ای خوشه چین گره بگشا
         
        
            گره به هستی موهوم چون حباب مزن
            بگیر ناخنی از موج و این گره بگشا
         
        
            کلید قفل تو در اندرون خانه توست
            به زور همت خود از جبین گره بگشا
         
        
            چو شمع بر سر این نیم جان چه می لرزی؟
            ز رشته نفس واپسین گره بگشا
         
        
            صریر خامه صائب دلی گرفته نهشت
            اگر تو عقده گشایی، چنین گره بگشا