بوی زلف او حواسم را پریشان کرد و رفت
            برگ عیش پنج روزم را به دامان کرد و رفت
         
        
            آه دود تلخکامان کار خود را می کند
            زلف پندارد را خاطر پریشان کرد و رفت
         
        
            ذره ای از آفتاب عشق در آفاق نیست
            این شرر را کوهکن در سنگ پنهان کرد و رفت
         
        
            وقت آن کان ملاحت خوش که از یک نوشخند
            داغهای سینه ما را نمکدان کرد و رفت
         
        
            هر که زین دریای پر آشوب سر زد چون حباب
            تاج و تخت خویش را تسلیم طوفان کرد و رفت
         
        
            پاس لشکر داشتن از خسروان زیبنده است
            این نصیحت مور در کار سلیمان کرد و رفت
         
        
            هر که بیرون آمد از دارالامان نیستی
            چون شرر در اوج هستی یک دو جولان کرد و رفت
         
        
            روزگار خوش عنانی خوش که کون سیل بهار
            کعبه گر سنگ رهش گردید، ویران کرد و رفت
         
        
            هر که صائب از حریم نیستی آمد برون
            بر سر خشت عناصر یک دو جولان کرد و رفت