کار سرجوش کند درد ایاغی که مراست
            پر طاوس بود پای چراغی که مراست
         
        
            نکند شبنم گل ریگ روان را سیراب
            تر نگردد ز می ناب دماغی که مراست
         
        
            خانه خلق اگر از روزنه روشن گردد
            دل سیه می شود از روزن داغی که مراست
         
        
            نیست محتاج به شمع دگران خانه من
            هم ز سرگرمی خویش است چراغی که مراست
         
        
            نیست چون لاله مرا چشم به دست دگران
            می برون آورد از خویش ایاغی که مراست
         
        
            قسمت خال ز کنج دهن خوبان نیست
            صائب از روی زمین کنج فراغی که مراست