لب لعلت ز می ناب رباینده ترست
            چشم مخمور تو از خواب رباینده ترست
         
        
            نگه گرم تو از برق سبک جولانتر
            طرز رفتار ز سیلاب رباینده ترست
         
        
            حسن تلخ تو گلوسوزترست از شکر
            خم زلف تو ز قلاب رباینده ترست
         
        
            حسن تلخ تو گلوسوزترست از شکر
            خم زلف تو ز قلاب رباینده ترست
         
        
            پرتو صبح بناگوش تو در سایه زلف
            دیده را از شب مهتاب رباینده ترست
         
        
            نیست از حلقه آن زلف برون شد دل را
            این سبکدست ز گرداب رباینده ترست
         
        
            عالمی دست ز جان شست ز نظاره او
            خط تردست تو از آب رباینده ترست
         
        
            خطر از بیخبری بیش بود پیران را
            در دم صبح، شکرخواب رباینده ترست
         
        
            پیش چشمی که شناسد خطر خودبینی
            آب آیینه ز سیلاب رباینده ترست
         
        
            تا نظر یافتم از چشم نکویان صائب
            سخن من ز می ناب رباینده ترست