لطف و قهر تو به چشم من غمناک یکی است
            نظر مرحمت و حلقه فتراک یکی است
         
        
            چه گره واکند از خاطر من ابر بهار؟
            دانه سوخته و خاطر غمناک یکی است
         
        
            نسبتی نیست به خورشید گل روی ترا
            اینقدر هست که خوی تو و افلاک یکی است
         
        
            چون خزان آتش بیداد زند در گلشن
            چهره نازک گل با خس و خاشاک یکی است
         
        
            نشود نشأه می مختصر از شیشه و جام
            فیض جام جم و آیینه ادراک یکی است
         
        
            رتبه مردم افتاده کجا، خاک کجا
            گر چه در مرتبه، افتادگی و خاک یکی است
         
        
            بیخبر شد ز جهان هر که گرفتار تو شد
            فیض زنجیر تو و سلسله تاک یکی است
         
        
            به قبول نظر عشق توان گشت تمام
            در همه روی زمین آینه پاک یکی است
         
        
            سربرآورده ام از قلزم وحدت صائب
            سرمه در دیده انصاف من و خاک یکی است