سرو را سرکشی از بار ز بی پروایی است
            حاصل دست فشاندن به ثمر رعنایی است
         
        
            فرد شو فرد ز مردم که فتوحات جهان
            یک قلم جمع به زیر علم تنهایی است
         
        
            لازم تیر هوایی است جدایی ز هدف
            به مقامی نرسد هر که دلش هر جایی است
         
        
            پیش احمق نه ز عجزست مرا خاموشی
            طرف بحث به نادان نشدن دانایی است
         
        
            لنگر من سبک از شورش طوفان نود
            که به امید خطر کشتی من دریایی است
         
        
            دل روشن ز غم روی زمین فارغ نیست
            زردی چهره خورشید ز روشن رایی است
         
        
            هر که صائب دل خود داد به آهو چشمی
            گر چه در کوچه و بازار بود صحرایی است