فروغ روی تو برقی به خرمن گل ریخت
            که جای نغمه شرار از زبان بلبل ریخت
         
        
            ز سیر باغ نمکسود می شود دلها
            نمک به خنده گل بس که شور بلبل ریخت
         
        
            ز هوش برد چمن را چنان نظاره تو
            که شبنم آب مکرر به چهره گل ریخت
         
        
            نسیم زلف که یارب گذشت ازین گلشن؟
            که پیچ و تاب طراوت ز زلف سنبل ریخت
         
        
            به دیدن از رخ گلهای تازه قانع شو
            که هر که چید گل از باغ، خون بلبل ریخت
         
        
            نبود حوصله سوز اینقدر می گلرنگ
            عرق ز چهره ساقی مگر درین مل ریخت؟
         
        
            حریف برق تجلی که می تواند شد؟
            که کوه طور به صحرا ازین تزلزل ریخت
         
        
            ز چهره عرق افشان او که حرفی گفت؟
            که رنگ شرم و حیا لاله لاله از گل ریخت
         
        
            ز بردباری دشمن خدا نگه دارد!
            که بارها دم تیغ از من از تحمل ریخت
         
        
            کدام سرد نفس رو به این گلستان کرد؟
            که همچو برگ: خزان دیده، بال بلبل ریخت
         
        
            حذر نمی کند از اشک من فلک، غافل
            که سیل گریه من صد هزار ازین پل ریخت
         
        
            شد از عذار تو خورشید آفتاب زده
            ز آفتاب اگر رنگ چهره گل ریخت
         
        
            به زور، می به حریفان دهد غلط بخشی
            که زهر در قدح من به صد تأمل ریخت
         
        
            ز خار زار قدم بر بساط گل دارم
            مرا که برگ سفر در قدم توکل ریخت
         
        
            توقع صله صائب ز نو گلی دارم
            که زر به دامن گلچین به رغم بلبل ریخت