خطش عنان تصرف ز دست خال گرفت
            به خوش سیاه دلی ملک انتقال گرفت
         
        
            چه حسن بود که از پرده تا برون آمد
            جهان به زیر سراپرده جمال گرفت
         
        
            ز دام و دانه چه پرواست مرغ زیرک را؟
            نمی توان دل ما را به زلف و خال گرفت
         
        
            عجب که آتش دوزخ به گرد من گردد
            که آتشم به دل از تاب انفعال گرفت
         
        
            دو چشم روشن خود باخت در تماشایش
            ز مصحف رخ او هر کسی که فال گرفت
         
        
            به یک پیاله مرا عالم دگر سازید
            کز این جهان مکرر مرا ملال گرفت
         
        
            هما گداخت چنان ز استخوان سوخته ام
            کز سایه را نتواند به زیر بال گرفت
         
        
            غزل نبود به این رتبه هیچ گه صائب
            نوای عشق در ایام من کمال گرفت