ملایمت سپر خصم تندخو گردد
            شراب شیشه شکن عاجز کدو گردد
         
        
            به جوی رفته دگر بار آب می آید
            که خاک باده کشان عاقبت سبو گردد
         
        
            اگر تو چشم توانی ز هر دو عالم بست
            دل سیاه تو آیینه دورو گردد
         
        
            سیه ز نام به چشم عقیق شد عالم
            دگر کسی به چه امید نامجو گردد؟
         
        
            به حرف هیچ کس انگشت اعتراض منه
            که مستفید شود از تو و عدو گردد
         
        
            کسی که چاشنی بوسه کرده است ادراک
            چسان تسلی ازان لب به گفتگو گردد؟
         
        
            ز خامشی چو توان مایه دار شد صائب
            چه لازم است کسی خرج گفتگو گردد؟