به دیده آب اگر از آفتاب می گردد
            دل از نظاره روی تو آب می گردد
         
        
            ز خیره چشمی من آفتاب می لرزید
            کنون ز ذره به چشم من آب می گردد
         
        
            عرق نکردن رویش ز بی حجابی نیست
            ستاره محو درین آفتاب می گردد
         
        
            حجاب عاشق و معشوق پرده هستی است
            کتان چو ریخت ز هم ماهتاب می گردد
         
        
            رخش ز باده گلرنگ چون برافروزد
            به چشم حلقه آن زلف آب می گردد
         
        
            ز خامی آن که در اینجا به داغ عشق نسوخت
            در آفتاب قیامت کباب می گردد
         
        
            سری که نیست ز هوش و خرد گران صائب
            سبک ز کسب هوا چون حباب می گردد