ز می پرستی خود لاله برنمی گردد
            شب سیاه درونان سحر نمی گردد
         
        
            دمید خط و دل سخت یار نرم نشد
            ز دود، دیده، آیینه تر نمی گردد
         
        
            دلیل راحت ملک عدم همین کافی است
            که هرکه رفت به آن راه بر نمی گردد
         
        
            مدار چشم اقامت ز دولت دنیا
            که آفتاب ملول از سفر نمی گردد
         
        
            درین محیط که از صدق می گشاید لب؟
            که چون دهان صدف پرگهر نمی گردد
         
        
            ز شست صاف تو صیدی که می گشاید لب؟
            کباب تا نشود باخبر نمی گردد
         
        
            مکن ز چتر مرصع به بی کلاهان فخر
            که پیش تیر حوادث سپر نمی گردد
         
        
            درین ریاض بجز آب تیشه، نخل امید
            ز هیچ آب دگر بارور نمی گردد
         
        
            ز آفتاب دل ذره سرد شد صائب
            دل من است که از یار برنمی گردد