نبرده خط ز عذار تو آب و تاب هنوز
            بر آتش تو جگرها شود کباب هنوز
         
        
            شد آفتاب تو در ابر خط نهان هر چند
            ز عارض تو شود دیده ها پر آب هنوز
         
        
            ز خط شد آن لب میگون اگر چه پا به رکاب
            توان رساند ز نظاره اش شراب هنوز
         
        
            کشید حسن ترا گرچه خط به پای حساب
            نمی کند نگهت ترک بیحساب هنوز
         
        
            مه تو گر چه حصاری ز هاله خط شد
            حذر کند ز شبیخونش آفتاب هنوز
         
        
            ز خط قلمرو حسن تو گشت زیر و زبر
            ز غفلت است دو چشم تومست خواب هنوز
         
        
            ز نقش خط لب لعل تو گرچه شد بی آب
            ز عارض تو تراوش کند حجاب هنوز
         
        
            نهشت رنگ حیا بر رخت ز تردستی
            چه نقشها که زند خط دگر برآب هنوز
         
        
            اگر چه خط رقم رخصت تماشایی است
            کند ز دیده من صائب اجتناب هنوز