ز خال روز سیاهی که داشتم دارم
            ز زلف رشته آهی که داشتم دارم
         
        
            رسید اگر چه به پایان چو شمع هستی من
            ز اشک و آه سپاهی که داشتم دارم
         
        
            تو داد وعده خلافی بده به خاطر جمع
            که من همان سر راهی که داشتم دارم
         
        
            درین بهار که یک سبزه زیر سنگ نماند
            ز زیر بال پناهی که داشتم دارم
         
        
            چه سود ازین که سرم چون حباب رفت به باد
            ز فکر پوچ کلاهی که داشتم دارم
         
        
            به وصل گمشده خود رسید هر بی چشم
            منم که چشم به راهی که داشتم دارم
         
        
            ز خرمن است چه حاصل دل حریص مرا
            که چشم بر پر کاهی که داشتم دارم
         
        
            به رو اگر چه گناه مرا نیاوردند
            ز انفعال گناهی که داشتم دارم
         
        
            ز خوان وصل نشد سیر دیده ام صائب
            گرسنه چشم نگاهی که داشتم دارم