تلخی ز لب لعل تو نشنفتم و رفتم
            خوش باش که ناکام دعا گفتم و رفتم
         
        
            کردم سفر از خویش به آوازه یوسف
            بانگ جرس از قافله نشنفتم و رفتم
         
        
            چون سیل سبکسیر به رخساره پر گرد
            خار و خس این بادیه را رفتم و رفتم
         
        
            غافل نگذشتم ز سر خار ملامت
            از آبله هر گام گهر سفتم و رفتم
         
        
            چون عود ز خامی نزدم جوش شکایت
            بوی جگر سوخته بنهفتم و رفتم
         
        
            نعل سفرم جای دگر بود در آتش
            در سایه دنیا مژه ای خفتم و رفتم
         
        
            دادند به من عرض متاع دو جهان را
            جز عبرت از آنها نپذیرفتم و رفتم
         
        
            چون غنچه زباغی که نسیمش دم عیسی است
            از همت من بود که نشکفتم و رفتم
         
        
            دود از جگر حوصله طور برآورد
            این داغ جگر سوز که بنهفتم و رفتم
         
        
            هر کس گهری سفت درین بزم چو صائب
            من نیز ز مژگان گهری سفتم و رفتم