دل ز کاهش واصل آن یار جانی شد ز من
            این زمینی از ریاضت آسمانی شد ز من
         
        
            مشت خاری داشتم تا آشیانی داشتم
            باغها سر تا سر از بی آشیانی شد ز من
         
        
            خانه داری دستگاه عیش بر من تنگ داشت
            خانه یک شهر از بی خانمانی شد ز من
         
        
            تا چو تاک از دست خود دادم عنان اختیار
            نخل سرکش زیر دست از خوش عنانی شد ز من
         
        
            ریختم در پیش دریا آبروی خود، ولیک
            صد صدف سیراب از گوهرفشانی شد ز من
         
        
            چون گل رعنا درون خویش اندودم به خون
            تا درین بستانسرا رنگ خزانی شد ز من
         
        
            می کنم صائب قضا گر عمر کوتاهی نکرد
            آنچه فوت از زندگی در شادمانی شد ز من