مخور ز حرف خنک بر دماغ سوختگان
            حذر کن از دل پر درد و دماغ سوختگان
         
        
            نمی شود ز سیه خانه لیلی ما دور
            همیشه زیر سیاهی است داغ سوختگان
         
        
            ز جام لاله سیراب شد مرا روشن
            که می ز خویش برآرد ایاغ سوختگان
         
        
            بهار تازه کند داغ تخم سوخته را
            ز می شکفته نگردد دماغ سوختگان
         
        
            ز لاله زار دلم تا شکفت دانستم
            که مرهم دگران است داغ سوختگان
         
        
            ز نور زنده دلی آب زندگی خورده است
            ز باد صبح نمیرد چراغ سوختگان
         
        
            چه نعمتی است ندارند بیغمان صائب
            خبر ز چاشنی درد و داغ سوختگان